خیلى جالبه!
همین پروژه تنهایى من!
من تمام دغدغه م آدمهان، دیگریها.
و مدل زندگیم و رفتارم و عن بودنم جوریه که آخرش در تنهاترین حالت ممکن خواهم مرد.
چیش جالبه؟ این تلاش ناخودآگاهانه م براى اینکه تنها بشم.
سالها پیش تعداد زیادى آدم میشناختم و باهاشون کانکشن داشتم، دوسال پیش بود که دوتا دوست بیشتر برام نمونده بود اونا رو هم ریختم دور! خیلى زیبا!
الان از دار دنیا یه شوهر دارم یه بابا یه مامان یه برادر!
اگه بدونید با چه چنگ و دندونى جلوى خودمو گرفتم که ارتباطم رو باهاشون حفظ کنم.
ساعتها به در رفتن فکر مى کنم
اما با خودم تهش میگم سمیرا اینجا آخر خطه تو میدونى نباید با روابطت اینگونه کنى پس آدم باش و تحمل کن و نکن اینگونه.
و یک روز دیگه هم توى ارتباط باهاشون میمونم.
همینجورى این چهارتا دونه رو حفظ کردم
خیلى بده که انقدر عنم . دوست ندارم عن باشم . فقط رفتارى که به نظرم غیرانسانى میاد نمیتونم لحظه اى تحمل کنم. و مشکل اونجاییه که جزییات توجه میکنم و توى اکثر جزییات امور غیرانسانى نهفته ن.
پانوشت١: خیلى خدا رو شاکرم بچه ندارم. ایشالا خدا این موهبت رو از من بگیره و به بچم اهدا کنه که توسط من به دنیا نیاد اصلا انسان شایسته اى براى نگهداشتن و پرورش دادن انسانها نیستم. توى خراب کردنشون استادم که خب منجر به تنفر بیشتر از خودم میشه.
پانوشت ٢: گاهى دلم میخواد میتونستم در لحظه بمیرم. اما خب متاسفانه زندگى از این قرتى بازیا نداره که الان میمیرم فردا میام دوباره پس فردا بمیرم پس اون فردا برگردم. اینه که موندیم دیگه. تا خودشون با دست خودشون مرحمت فرموده ما را بکشند. اما على الحساب چقدر دلم میخواد هار هار به حال خودم گریه کنم به حال عبث و بیهوده خودم.
درباره این سایت