دیروز عصبانى شدم. باید میشدم. دفعه هاى قبل بى خیالى رفته بودم جلو و پولامو از دست داده بودم و این فرصت مناسبى بود براى ابرازش. علیرضا پیشم نشسته بود. وقتى عصبانیتم رو به منشى ابراز کردم، بعدش از علیرضا پرسیدم چطور بود؟ گفت عالى بود. و اینطورى من یکى از راه ها رو پیدا کردم شبیه تیراندازیه، تفنگ رو پر از گلوله هایى که میخواى میکنى بعد قسمت مهمش اینه که تمرکز خیلى زیادى میکنى که دقیقاً کجا رو میخواى بزنى، بعد در طى شلیک تمامً تمرکزت رو باید حفظ کنى تا گلوله ها به اونجایى بخورن که میخواستى ، اگه هول بشى بهتره لال باشى و چیزى نگى چون میرینى یا اینکه بگى ولى قبلش انتظار نداشته باشى خوب عمل کنى و این باعث میشه عذاب وجدان نگیرى. 

و یک چیز مهم: خشم باید توى لحن و کلماتت و صدات و پوزیشنت معلوم باشه. اگه معلوم نباشه شلیک درست پیش نمیره. من سالها به دلایل تربیتیم فکر میکردم موقع خشم باید مهربون باشیم و لبخند بزنیم و با صلح و آرامش  زر بزنیم. اما غلطه. همین باعث میشد همیشه افراد متوجه چیزى که من رو اذیت میکنه نشن و بعدش تکرار کنن و خشم انفجاریه من رو در بار دهمى که اون کار رو انجام میدن ببینن. 

و یک چیز جالب دیگه: بعضى افراد منتظرن شما رو عصبانى کنن اما بعدش که عصبانى شدید اصلاً براشون مهم نیست شما عصبانى اید و اتفاقا در درون شادن. با اینا کلامى عصبانیتتون رو نشون ندید. اینا با رفتار خوب میفهمن . خشمتون رو بندازید توى رفتارتون و یک بار در کلام توضیح بدید و بعد شروع کنید رفتارى و حالا هرطور که میخواید توى رفتار نشون بدید. جواب میده.

 

پانوشت: این دوره از کلاس کتابخوانى درباره "فهم تاریخ" هستش و من رو هر لحظه یاد این میندازه که وقتى گردشگرى و تاریخ میخونم، به راحتى صد برابر و هزار برابر بیشتر از لحظه حال غمگین میشم و گریه مى کنم.

چه فرهادها مانده در کوه ها. چه حلاج ها رفته بر دارها.

یه نصیحت بکنم گوش کن و پند گیر! در هر چیز برید سراغ بهترینش تا عالى لمسش کنید. حتى توى کلاس رفتن و میوه خوردن و خرید و از همه مهمتر معلم داشتن. من کلاس گردشگریم رو بهترین آموزشگاه کشور رفتم و یکى از بى نظیرترین خاطرات رو از کلاسهاش دارم، تمام چیزایى که یاد گرفتم اونجا بود ، لحظه به لحظه ش آموزش بود و اونجا بود تازه فهمیدم ما کى هستیم و داستان ایران چیه.میفهمید این خاک چه چیز درخشانیه و ناآگاهى و رسانه ها دارن چى کار میکنن باهاش. میفهمید جهان چیه و چطور داره جلو میره. عین نقشه راه. تمام این کاسه بشقابایى که توى موزه هاست داستانهاى شگرفى پشتشونه که تورلیدرها حوصله ندارن وقتشونو براى تعریف کردنشون هدر بدن.حیف. البته من همیشه معتقدم همه چیز درسته و سر جاى خودشه. پس حیف نداره توى نقشه راه که نگاه میکنى وقتى باستان شناسى و زیست شناسى و تاریخ و زمین شناسى و ژنتیک رو باهم قاطى بکنى میفهمى داستان رو یه نیرویى داره هدایت میکنه که از کنترل ما خارجه. اون چیه؟ منم نمیدونم. ولى حدس میزنم هیچوقت نتونیم کنترلش کنیم چون شبیه باد میمونه میدمه در اوضاع و میره.گاهى حس مى کنم زمان قراردادى ما وجود نداره، چیز دیگه اى شبیه زمان وجود داره که لحظات رو تنظیم میکنه. زمان قراردادى فقط به درد علائمى براى حرف زدن میخوره وگرنه هیچ نه صبحى شبیه هم نیست و هیچ روزى با سرعت روز دیگه حرکت نمیکنه و حسم اصلاً درباره روزها یکسان نیست . ساعت غلطه. بعضى روزها اصلاً نمیگذرن و اتفاق نمیفتن انگار ما افتادیم توى یه سیاهچاله و بعضى روزا چند روز حساب میشن. حس مى کنم احساسم درست میگه نه واقعیت

 

در روز دوازده و این روزهاى بنزینى من یاد اینا افتادم.

 

پانوشت: خورشید هم بر من میتابه و میره و بر کسى که سالها پیش عاشق من بود میتابه و میره و برکسى که دیگر هیچ گاه عاشق من نخواهد بود میتابه و میره و بر کسى که من را در آغوش میکشد میتابه ، خورشید با تمام ما در لحظاتى نزدیک به هم دیدار مى کند، خورشید تنها شاهدى ست که تمام ما را بهم پیوند میدهد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دنیای واژه ها منابع آزمون کارشناسی ارشد علوم پایه Jennifer چکاوک پرواز کارت شبکه,فروش کارت شبکه,کارت شبکه وایرلس M.H.Rismanchian محمد حسین ریسمانچیان [mhrismedia.blogsky.com] Jason عادات شخصی افراد Dawn Robin